معنی سدی در استان مازندران
حل جدول
شیاده
سدی
واحد پول غنا
تار جامه
آبشارهای استان مازندران
سنگ درکا، نمار، امیری، ترا، برز، پردمه، دشت لار، شاهان دشت، قلعه دختر، آب مراد، یخی، یخینوا، بلده، اسپه او، سنگ نو، سله بن، شورآب، ورسک، نارم، دراسله، گزو، میانکلا، تودارک، سنگ بنچشمه، فرهاد جوی، دینارسرا، اکاپل، هریجان، الیت، دره اندرس، میج، سیاسرت، جواهردره، آب پری، ساری، لاویج، انگاس
شهر استان مازندران
بابلسر
آمل
رامسر
واژه پیشنهادی
سد زمزم، سد آویدر، سد الیمالات، سد عباس آباد بهشهر، سد فریم صحرا، سد لفور، سد میجران، سد سنبلرود، سد شهید رجایی، سد شیاده، سد لار، نیروگاه تلمبهای ذخیرهای سیاهبیشه
شامیرود، برنجستانک
لغت نامه دهخدا
سدی. [] (اِ) بستیباج است. (تحفه ٔ حکیم مؤمن).
سدی. [س َدْی ْ] (ع مص) سست و فروهشته شدن غلاف چیزی. (منتهی الارب). || دراز کردن دست بسوی کسی. || گام فراخ نهادن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء).
سدی. [س َ دا] (ع اِ) تار جامه. (منتهی الارب) (آنندراج). خلاف لحمه. (اقرب الموارد). تار. (زمخشری). رشته ها و نخ های دراز افقی کشیده ٔ نسیجی مقابل لحمه که نخ های کوتاه عمودی گونه ٔ منسوجی بود. (یادداشت مؤلف). || تری شب. (منتهی الارب). الندی اوندی اللیل. و گفته اند سدی، تری اول شب است و ندی تری آخر شب. (اقرب الموارد). نیم شب. (مهذب الاسماء). || غوره ٔ سبز و تر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). بلغت اهل مدینه غوره ٔ خرما باشد و آن را خلال نیز گویند. (برهان) (الفاظ الادویه). || شهد. || نیکویی. (آنندراج) (منتهی الارب). || شتر بخود گذاشته. (آنندراج) (منتهی الارب). مهمل سرخود.
سدی. [س ُدْ دی ی] (اِخ) لقب اسماعیل بدان جهت که در سده ٔ مسجد کوفه نشسته روی بندها و سرافکندنیهای زنان میفروخت. (ناظم الاطباء). رجوع به اسماعیل بن عبدالرحمن در همین لغت نامه و رجوع به امتاع الاسماع 100 و عیون الاخبار ج 2 ص 301 و ج 3 ص 380 و عقدالفرید ج 2 ص 83 و 195 و ضحی الاسلام ج 3 ص 116 و روضات الجنات ص 101 شود.
فرهنگ فارسی هوشیار
تار جامه، نم آغاز شب 3 نیکویی، انگلبین، غوره ی سبز خرما نمناک زمین
فرهنگ فارسی آزاد
سَدی- سُدی، مُهْمَل- باطل- بیهوده..،
معادل ابجد
1143